من تو را گم کرده ام

حوالی کوهستان

وقتی بهمن می ریخت

از شانه های کوه

و رجز می خواند

پل عابر پیاده

من تو را گم کرده ام

حوالی پنجره ی بازی که

  بوی باران می داد

 وخبر از زخم زمستانی من داشت

بی اندازه از من دوری

ومن بی اندازه

همراه خواهش چشمهای ملتمسم

التماس آمدنت را

 به حراج گذاشته ام

      یادی از من نمی کنی…!؟

 من قربانی دلدادگی عشقم

به اندازه ی خوانش

 سُهره بر … درخت

کبوتر بر…بام

و رود بر …سنگ

برای من نغمه ساز باش

اینجا رخت آویزی برای غم نیست

ومن این هجمه ی درد را

تنهایی

وبه تنهایی

به دوش می کشم

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: