سحرگاهان

خواهم آمد؛

تا از دورترین نقطه‌ی افق،

برایت طبقی از شعر بیاورم

خواهم آمد،

تا پرده‌های کرکره را

کنار بزنم

و پنجره‌های بسته را

به روی درختانِ شهر

بگشایم

روبه‌روی باد خواهم ایستاد

و به هر نسیمی که می‌وزد

راز سبزِ رویش را خواهم گفت

سپیده که سر بزند،

با پیشانیِ عرق‌کرده،

دست‌های خیال تو را

در آینه خواهم بوسید

و نفس‌هایم را،

که در شعاعِ پیراهنِ راه‌راهت

لانه کرده، خواهم شمرد

خواهم خندید!

خواهم گریست!

#علیرضا_ناظمی

0

برچسب گذاری شده در: