رویپلک های من
رؤیای نیمه شبی
راه میرود
بی آنکه بپرسد!
چرا من بیدارم ؟
وغرقه در یادِ که هستم
از عرق شرمم نمی پرسد
صدای پای او را هم
که روی گونه هایم
چون خزنده ای
خرامان خرامان آشیانه می کند
نمیشنود
من مراقبم
خارمژگانم به پایش ننشیند
وخیال دلکش تنهایی هایش
پرنشود وسط معرکه ی دیدار
باد زوزه کشان
ابررقصان
باران لطیف
شبنم خجل
ومن دربستری از انتظار
خیره به افق های دور
با چشمهایی متمایز تر از قبل
سپیده ی آمدنش راچشمانتظارم
با هیجانی آمیخته به
لبخندیاز او
زنی که هرشب
درماه میخندد
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها