گذشته‌ام

غاری ست پنهان در دل سنگ‌ها

که نمی‌خواهم

از آن سال‌های رخوت و درد

سخن بگویم

و آینده‌ام

تویی؛

شبیه درختی که لابه‌لای شاخه‌هایش

پرنده‌ای تخم گذاشته

به رسم جگرسوز مهربانی،

دل از نجابت چشمانت

برنمی‌دارم

بیا

و از وفاداری،

پای رؤیاهای سال‌های دور من بمان

من در این انزوا

به کبوتری می‌مانم

که کولی‌وار

گرد شهر،

نیازمندی‌هایش را به خودش رفو می‌کند

برگرد

و با ترفند لبخندی

مرا بخندان

تا دلم به بودنت،

در این روزهای سخت همدلی

به نوازش استعاره‌های بی‌مانند

طراوت بامدادی شعرهایت،

در هر صبح گرم شود

#علیرضا_ناظمی

0