به تو شبخوش میگویم
با فانوسی که در دستانم میلرزد
اما بادِ سحر
پروانهی دلم را
به سویت پر میدهد…
در انزوا شاعر میشوم
در دفترِ خاطراتم
هر کلمه، دردی ست مهربان
جا خوش کرده روی سطرهای سفید
کهچشم به راهِ تو مینشیند…
ساعت به وقت مرهم
نوشیدن دلتنگی ست
در فنجانِ ترکخوردهی صبح
و بوی قهوهای که تلختر از همیشه است
بخارِ آن
صورتِ تو را روی پنجره
نقش میزند…
به سطر ،بهسطر شعرهایت فکر میکنم
گوشهی این برگهی تا نخورده
جای مُهرِ انگشتانِ تو خالیست
و میبینم
قلم، بیحرکت
انگار روی آخرین نقطه صفحه
درنگی داشته است عمیق…
و این منم که بیتو
در هزارتوی آینهها
تصویر و سایهام
در جدال
به بحث مینشینند
قصهیعبوس تنهایی را…
سوره میخوانم
طنینِ اسمِ تو
از دیوارِ سکوتِ اتاقم
بالا می رود
مثل صدای اذانی
که در گلدانِ خالی خاکستری خانه
پیچیده باشد
اسفند دود میکنم
دودِ آبیِ آرزوها
پشتِ پنجره های بسته
حلقه میزند
ومنبه ته خط امید رسیده
تهسیگارِ روزهای مانده ام را
روشن می کنم
دربیقرار مشقت دقایقم…
قسم به نامت
ثانیههایم
مثل برگهای پاییزی
روی
پلههای
درخت
بیقرارِ وزشِی هستند
که شاید تو با خودت بیاوری…
دلم بیقرارتر است
حتی از ساعتِ دیواری اتاق
که از کار افتاده
تکتکِ ثانیههای بودنت را
من با ضربانِ قلبم میشمارم…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها