صندلی گذاشتم

وروبرویت نشستم

برایت قهوه آوردم

چشمهایت را مشایعت کردم

به پنجره نگاه می کردی

غرقه در توبودم

و خط چشمِ آبیت

که مرا هوایی می کرد

با گردن آویز زیبایت که

دل مرا می برد

و یقه هفت سفیدت

که با آن، صد عکس یادگاری دارم

و موهای پریشانت که گویی

ناچار به تِل آویزان شده بودند

من غرق درتماشا

می نوشیدم شب را از موهایت

وصدای زنگی که مرا میخکوب کرد

وتویی که…

#علیرضا_ناظمی

3

برچسب گذاری شده در: