نشستیم

و دست شستیم

از هر چه تقدیر

در سکوت گنجشک‌ها،

فریاد زدیم،

هوارکشیدیم

و مِن‌مِن‌کنان

از چهارصد و اندی سال پیش گفتیم؛

از ذهن خلاق پرنده‌ها،

 از‌ روزن نور،

از انتشار خبر

از طعم هلو بر درخت بیداری،

از چشمک سیب به جادوی کلمات،

از نقش بستن آینه در خیال نسیم

و عاشقانه، شب‌ها را بوییدیم،

شب‌بوها را بوسیدیم

با ستاره هم‌پیمان شدیم،

هزار لنگه کفش

در راه رسیدن به اکنون،

پاره کردیم

و حالا

من به تو پیوسته ام،

تو به من،

شبیه بادبادک به نخ،

شبیه هیچ‌کس…

#علیرضا_ناظمی

1

برچسب گذاری شده در: