این روزها چقدر دیر به آینه سرمی زنی فراموش کرده ای خودت را مرا به تماشا برخیز…
عشق لباسی ت به قامت تو با رنگ دلخواهت چه تن پوش برازنده ای #علیرضا_ناظمی 1
پاییز نیامده قصد رفتن دارد در حیرانی برگ ها وبهت ناباورانه ی درختان و رد پای تو…
به سوی من دستی دراز است همراه دسته گلی که آمیزش عقل ودل می کند ورکاب در…
از راه دوری آمدم از فرسنگ ها فاصله وبرایت قلبی آوردم که لبریز است از احساس وتو…
نزدیکتر از من به من دراستعاره های مصرحه ی شعرهایم جا خوش کرده واژه های نامش دستهایش…
“ببین چگونه ام این روزها “ شبیهم به قار قار کلاغی که به ته خط رسیده باشد…
اتوبوس ؛ایستاد اتوبوس ؛ حرکت کرد ومن هنوز چشم به راه مسافری نیامده هستم صبحگاهان عصرها وعابران…
ای ابرها با او مهربانی کنید اینجا همه ی دارایی شاعری درپاییزی ترین شکل ممکن منزل دارد…