بعد ازغروب سایه نخل ها روی سرما مهر فکن نخواهد بود صیادان از دریا بازمی گردند با…
سبز خواهم شد شاعرانه خواهم زیست و در خیال دلکش عطری صبحگاهی جوانه خواهم زد پرنده خواهم…
چشمهایم درهوای تو ابری می شود باران نگاهم سرازیر می پاید تو را دوباره به خوابهای من…
می پندارم دوست داشنت بود که مرا از تو دور کرد دورشدم دور دور تا در دور…
به اقبال بلند تو غبطه می خورم زنی شاعر با موهای بلند که در پیچ سرکوچه خانه…
به تو فکر می کنم به آخرین حرفی که زدی و آخرین حرفی که زدم به تکانش…
می دوزم گلهای اشتیاق را خرامان خرامان برقاب پریشان دامنم تا التماس چشمهایم را در حسرت تماشایت…
دلم که می گیرد وچنگ می زند انگشتانم دلتنگی را با حس غرور همیشگی ام به مجازی…
در زنجره اشکبارانِ دلشوره های مدام بی گمانه های شور بی گمانه های آه بی گمانه های…