دور دستهای خیال نبض نشاط سور چشمهای تو درتماشای تک درخت حاشیه تپه منظره ی تماشایی شهر…
مکاشفه ی من حوالی شامگاه در آنسوی این عرصه ی خاکی جایی دورتر از خیال آشفته ی…
ماه درو می کنم در زلالی شوقی لبریز آه های حسرتبار از چشمهای تو ای مسافر مهتابیِ…
پرنده ها از قفس پریدند تعادل زمین به هم خورد وما باسنگ بالهایشان را آشفتیم خون، همیشه…
درتاریکی شب من هراسانم ازسیاهی ها از تنهایی مزمنی که به جانم افتاده قدم رنجه کن به…
آه بانوی قالی باف من که درکمرکش جاده زندگی کارت گره خورده به رشته های نخ دارقالی…
فانوس شب سو سو می زند جایی در دور دست ها من مسافر مهتاب شبم دنیا روی…
ما خیلی وقت است درکوران روزگار تنهایی را تجربه می کنیم تلخ تلخ ورایحه های شیرینی از…
دلم می خواهد از تاکسی پیاده شوی من به استقبالت بیایم وتو چمدانی آورده باشی که بمانی……